فروردین 91 و گل 15 ماهه
تمام هستی ام،زینب هفته اول فرودین امسال مشغول دید و بازدید های نوروز بودیم.شکر خدا شما خیلی سرحال بودی و از دَدَ رفتن های پی در پی خوشت اومده بود. ٧ فروردین ماه شدی یه گل خوشگل 15 ماهه که بی صبرانه در انتظار دیدار زوار کربلا (خاله سیمین و عمو علی) بودی تا حدود ساعت 5 بعد از ظهر که چشم ما به جمالشون روشن شد.توی این یک هفته ای که ندیده بودیشون با وجود اینکه خیلی سرگرم بودی اما دو سه باری بهانه گرفتی و با گریه و شیرین زبونی میگفتی .... عمو دِدِ عمو دِدِ .....(قابل توجه خاله سیمین که زینب بیشتر بهانه عموشو میگرفت) دلت میخواست بری خونشون عزیز دلم. 8 فروردین عازم سفر به مشهد شدیم.ساعت 40/12 پرواز داشتیم.هواپیما در کمال...
نویسنده :
مامان و بابا
7:37